مرگ اعضای خانواده به خاطر ابتلا به بیماریهای مرگبار یکی از پراسترس ترین وقایع زندگی کودکان است. چنین مرگی درزندگی خردسالان و درمیان اعضای خانواده چندان نایاب نیست. تقریبا ۴ درصد کودکان تا قبل از ۱۸ سالگی یکی از والدین خود را از دست می دهند. در نتیجه قابل درک است که پدر و مادرندانند باید درمورد مرگ بچه ها چه چیزهایی بگویند و چطور به آنها کمک کنند با مرگ اعضای خانواده کنار بیایند. همچنین قابل درک است که پدر ومادرها ندانند چطور به فرزندان خود کمک کنندبا بیماریهای خطرناک کنار بیایند.
سوگ و داغدیدگی در کودکان
فهم کودکان از مرگ
این فرض که کودکان مرگ را به طورکامل نمی فهمند به تحقیقات مرتبط با نظریه رشد شناختی...... برمی گردد. کودکان در مرحله پیش عملیاتی (یعنی تقریبا در ۲ تا ۶ سالگی )خود محور هستند، همان چیزی را که در لحظه تجربه می کنند می فهمند و نمی توانند دیدگاه دیگران را در نظر بگیرند. کودکان در این مرحله فهم ناقصی از چهار مولفه اصلی مرگ دارند.
این چهار مولفه عبارتند از:
- برگشت ناپذیری مرگ (یعنی نمی فهمند جسم متوفی دیگر زنده نمی شود)
- همگانی بودن مرگی (یعنی نمی فهمند هر موجود زنده ای می میرد)
- . نمی فهمند بعد از مرگ، تمام علائم حیاتی شخص قطع می شود (یعنی نمی فهمند متوفی دیگر نمی تواند غذا بخورد, احساس کند, بفهمد و... )
- . مرگ ، ناشی از رویداد خاص (مثل بیماری ,کهولت و سانحه و.....) است.
کودکان در مرحله عملیات عینی (یعنی بین ۷ تا ۱۰ سالگی) رفته رفته به همیشگی بودن مرگ پی می برند ولی برای خودشان مرگی متصور نمی شوند, یعنی فکر می کنند فقط آدمهای پیر می میرند. درضمن در این مرحله مرگ را به علل بیرونی (مثل بیماری, جراحت و مصدومیت )ربط می دهند نه به علل زیست شناختی.
اما در نوجوانی و با آغاز تفکر عملیاتی صوری, درک کودکان از مرگ کامل می شود و نظرات دینی انتزاعی هم دربرداشتهای آنها جا می گیرد.
اگر کودک تجربه ای در باب مرگ نداشته باشد، ناپختگی برداشت او ازمرگ تا حدودی به رشد شناختی وی بستگی پیدا خواهد کرد. تجربه کردن مرگ عزیزان یا تجربه کردن مرگ حیوانات خانگی ، به ویژه در خردسالی، فهم مرگ را شتاب می بخشد. اگراطلاعات مربوط به مرگ را آنقدر محسوس، عینی و ساده ارائه بدهیم که الگوی تفکر وفعالیت ها وتجارب روزمره خردسالان تناسب داشته باشد ، خردسالان هم می توانند این اطلاعات را بفهمند.
سازگاری کودکان با مرگ
کودکان در هر رده سنی، وقتی ازیکی ازعزیزان خودبه ویژه پدرومادریا بستگان نزدیک خود را ازدست می دهند، درمعرض مشکلات رفتاری وهیجانی، به ویژه افسردگی قرار می گیرند. وقتی متوفی پدرومادراست، کودک علاوه برفقدان او، یک رشته فقدان های ثانویه را نیزتجربه می کند؛ فقدان هایی مثل ازدست دادن برخی امکانات مالی، کاهش دسترسی کودک به والد دیگروفقدان هایی که معلول تغییر نقش ها ومسئولیت ها در خانواده هستند.
تاثیرات کوتاه مدت مرگ والدین نشان می دهند، بین مرگ والدین وبروزاختلالات روانی درکودکان، چند هفته پس ازمرگ والدین رابطه شدیدی هست. واکنش فوری کودکان به مرگ عزیزان عبارتند ازاضطراب شدید، گریه وبد اخلاقی، وابستگی شدید، مشکلات مرتبط با جدایی، افزایش پرخاشگری، کابوس و مشکلات خواب، ترس از مصدومیت، مشکلات مرتبط با توالت رفتن،بی اشتهایی،بی قراری،ازدست دادن تمرکزحواس، مشکلات یادگیری، بروزنشانه های افسردگی و اختلال استرس پس از ضربه.
بسیاری از نشانه هایی که بلافاصله پس ازمرگ عزیزان پدید می آیند، ۶ تا ۱۲ ماه بعد به تدریج کم می شوند.
محققان عوامل میانجی زیادی را برشمرده اند که درسازگاری بلندمدت کودکان با مرگ عزیزان نقش دارند. این عوامل عبارتند از شرایط مرگ عزیزان، مراسمی که خانواده برگزار کرده است، سازگاری روانی کودک قبل ازمرگ عزیزازدست رفته، عملکرد مراقب اصلی کودک، میزان استرس کودک وحمایت های اجتماعی موجود.
حضور بزرگسالی که به نیازهای کودک آگاهی داشته وآنها را برآورده کند وبه اواجازه حرف زدن بدهد، بیش ازهرعامل دیگری به کودک کمک خواهد کرد فرایند سوگواری را طی کند.